در گفت‌وگو با: دکتر حسینعلی نوذری ( عضو هیأت علمی دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه آزاد، واحد کرج ) و دکتر مهدی فرهانی منفرد ( عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه الزهرا )

اسماعیلی:

بسم الله الرحمن الرحیم.

نقد تاریخی جزو خلأهای معرفت تاریخی است. هر چه بحث درباره‌ی اصول نقد در حوزه‌ی ادبیات و هنر و سینما، گسترش یافته است؛ متأسفانه در حوزه‌ی تاریخی به آن بی‌توجهی شده است و تقریباً هیچ کاری انجام نگرفته است. و همین‌امر اهمیت این موضوع را نشان می‌دهد. حتی این که چرا این موضوع نادیده گرفته شده، خود می‌تواند موضوع یک نشست باشد. به نظر می‌رسد اگر بخواهیم وارد این موضوع شویم، ابتدا باید به یک پرسش اساسی پاسخ دهیم و آن چیستی تاریخ است. که البته پاسخ دادن به این پرسش بسیار دشوار است. ابتدا باید بدانیم از چه چیزی می‌خواهیم صحبت کنیم و بعد محصولات و آثار آن را نقد کنیم.
در حوزه‌ی نقد تاریخی ما سه رویکرد داریم که عبارتند از رویکردهای پوزیتیویستی ( رویکرد انگلیسی - آمریکایی )، نگرش‌های تأویل گرایانه ( نگرش آلمانی ) و مباحث ساختارگرایانه و پساساختارگرایانه، که از دهه‌ی شصت میلادی وارد حوزه‌ی نقد تاریخی شده‌اند. به هر حال ما هر دیدگاهی که داشته باشیم، باید در انتهای بحث‌ امروز، نگاهی بومی هم به نقد تاریخی داشته باشیم. و این که آیا می‌توان رویکردی بومی داشت و یا تدوین کرد، یا خیر؟ تا اینجا اگر بتوانیم به موضوع بپردازیم، افق‌های تحقیقات آینده را اعم از پایان نامه‌های دکتری و فوق لیسانس و یا مقالات و کتب گوناگون باز کرده‌ایم.
ا زدکتر نوذری خواهش می‌کنیم تعریف مورد نظر خود را از تاریخ و نقد تاریخ ارائه دهند.

نوذری:

همان طور که فرمودید در حوزه‌ی تاریخ، نه در ایران که در هیچ جای جهان تاریخ انتقادی و یا نقد تاریخی نداریم. در ادبیات و هنر، مثلاً در حوزه‌ی رمان، شعر، متن، فیلم و حتی فلسفه، مکاتب نقد وجود دارد که نقد تاریخی هم یکی از زیر مجموعه‌های آن‌ها می‌شود. و در هر یک از حوزه‌های فوق می‌توان نقد روانکاوانه، نقد هرمونتیکی، نقد ساختارشکنانه و ... داشت.
منظور از نقد تاریخی این است که یک پدیده را در بستر مناسبات تاریخی که موجب ظهور آن پدیده شده است، و اجزا و عوامل تاریخی که در شکل گیری آن نقش داشته و نیز تحولات تاریخی را در تکوین و یا جهت گیری آن پدیده بررسی کنیم.‌ اما این که موضوع تاریخ، فی نفسه به عنوان یک جریان مورد نقد قرار گرفته باشد، خارج از حوزه‌ی منتقدان تاریخ نبوده است. یعنی همیشه نقد تاریخی در حوزه‌ی مطالعات مورخان و پژوهشگران و دانشجویان تاریخ مانده است. این افراد موضوعاتی را در رابطه با تاریخ و تاریخ نگاری و نیز معانی و تأویل‌ها و تفسیرهایی را که در حوزه‌ی تاریخ وجود دارد، نقد می‌کردند و به خصوص در عرصه‌ی تاریخ نگاری بیشتر وارد عمل می‌شدند که به 7 مورد در این عرصه اشاره می‌کنم. ما تاریخ نقد داریم ولی نقد تاریخی یا « تاریخ انتقادی » (critical history) که خود تاریخ را موضوع نقد قرار دهد، نداریم. این مقدمه را من باب ورود به بحث ذکر کردم. من به هر یک از منابع غربی هم که رجوع و نقد تاریخی یا تاریخ انتقادی (critical history) یا تاریخ و نقد (history & criticism) را جست وجو کرده‌ام، چیزی نیافته‌ام.
نقد تاریخی از دهه‌ی شصت میلادی وارد حوزه‌ی مطالعات و پژوهش‌های تاریخی در جوامع غربی می‌شود. سابقه و ریشه‌ی آن نیز، به ویژه بر پایه‌ی طرحی که منتقدان در دهه‌ی 1930 بنا کردند، که برای نمونه، در فرانسه، پیروان مکتب آنال و پس از آن، پساساختارگرایان مبحث نقد تاریخ را مطرح کردند.
اما در باب چیستی تاریخ باید گفت که این بحث بسیار گسترده و قدیمی است و همواره مطمح نظر کسانی بوده است که به نوعی با تاریخ یا با گذشته‌ی انسان سروکار داشته‌اند.
برای مشخص کردن مفهوم تاریخ به طور کلاسیک و قراردادی، باید دانست که چیستی تاریخ به یکی از حوزه‌های مطالعاتی فلسفه‌ی تاریخ برمی‌گردد. یعنی چیستی تاریخ از دید مورخان هم تا مدت‌های مدیدی، یعنی تا زمانی که فلسفه و تاریخ از یکدیگر جدا شدند بخصوص بعد از ظهور مکتب تاریخ نگاری رانکه، موضوع چیستی به دغدغه‌ی خود مورخان نیز تبدیل می‌شود. تا پیش از آن این مسأله بیشتر دغدغه‌ی فلاسفه‌ی تاریخ بود؛ گرچه حتی بعد از آن نیز بخش اعظم مسائل از سوی فلاسفه‌ی تاریخ مطرح می‌شود. چرا که اصولاً مسأله‌ی چیستی تاریخ ، امری مربوط به فلسفه است.
این که اجزای تشکیل دهنده‌ی یک پدیده چه هستند و دارای چه المان‌هایی (element) هستند به فلسفه مربوط می‌شود.
در کنار چیستی تاریخ، دو موضوع دیگر نیز مورد بحث قرار می‌گیرد: چرایی و چگونگی تاریخ. چرایی علل و منشأ و خاستگاه‌های یک واقعه‌ی تاریخی است و چگونگی شیوه‌ها، روش‌ها و ابزاری که مورخان بر اساس آن به چرایی یک پدیده‌ی تاریخی می‌پردازند. بنابراین، بحث چیستی تاریخ با چرایی و چگونگی آن نیز ارتباط دارد.
اما در خصوص چیستی تاریخ، بخش اعظم نگاه‌ها تاکنون - به طور اخص تا قرن بیستم - متوجه یک عرصه‌ی واضح و روشن بوده است. وقتی از چیستی تاریخ سخن می‌گفتند، همه‌ی نگاه‌ها به حوزه، عرصه و زمان و مکانی برمی‌گشت که در آن تاریخ و واقعه‌ی تاریخی رخ داده بود. یعنی به گذشته. مفهوم گذشته به صورت مقوله‌ای در آمده بود که از زاویه‌ی این مقوله و یا با اتکا و ابتناء به این مقوله، تاریخ را تعریف می‌کردند. به این معنا که گذشته عبارت است از یک ظرف مکانی و زمانی که وقایع در آن رخ می‌دهد. این واقعه (event) هست که تاریخ و گذشته را به وجود می‌آورد. یعنی در صحبت از تاریخ و گذشته، هرگز نمی‌توان آن را متنزع از واقعه دانست. چون آنچه که مطرح است، نگرش خطی به زمان است. یعنی تاریخ مسیر یا جریانی را طی می‌کند که از تک تک لحظه‌ها و (moments)‌ها و « آن »‌هایی تشکیل می‌شود که در هر لحظه یک واقعه شکل می‌گیرد. تا واقعه رخ ندهد، آن به وجود نمی‌آید. بنابراین تا واقعه‌ای رخ ندهد، گذشته‌ای وجود ندارد. به این ترتیب، می‌توان گفت بر اساس این دیدگاه، چیستی تاریخ عبارت است از تلاش برای تبیین و تشریح وقایع و پدیده‌ها و موضوعات و‌ امرهایی که در بستر (context) مشخصاً گذشته اتفاق افتاده‌اند. البته‌ امروزه جریان‌هایی پیدا شده‌اند که این قرائت را از تاریخ و گذشته نمی‌پذیرند و به مسأله‌ی حال و آینده هم در تاریخ نظر دارند.

اسماعیلی:

با اشاره‌ای که دکتر نوذری کردند، ذهن به این سمت می‌رود که دو مقوله را باید از هم تفکیک کرد. اول تاریخ و نقد معرفت تاریخی و این که روایت تاریخی تا چه حد حجیت دارد؛ دوم نقد آثار معطوف به واقعه‌ی تاریخی. برای تشخیص محل نزاع باید این دو مقوله را از یکدیگر تفکیک و بعد در مورد آن‌ها بحث کرد. آیا شما به این تفکیک قائل هستید؟

نوذری:

بحث در مورد این دو موضوع، با عدم تفکیک آن‌ها منافاتی ندارد.‌ اما بحث حاضر ما طوری است که می‌توان این دو را از یکدیگر جدا کرد. ولی مسلماً این تفکیک و جدایی وجود دارد.

اسماعیلی:

شاید بر همین اساس است که می‌گویند، در این صورت جنس بحث در دو مقوله با یکدیگر متفاوت خواهد بود.

نوذری:

ما ابتدا از چیستی تاریخ می‌گوییم و بعد به نقد تاریخی می‌پردازیم. وقتی از نقد تاریخی سخن می‌گوییم، قطعاً به محتوای آن نیز خواهیم پرداخت. موضوع محتوای تاریخ در ارتباط با همان چیستی تاریخ است. بنابراین، به گفته‌ی گادامر، اینجا حوزه‌ها و افق‌ها تداخل و همپوشانی دارند.

اسماعیلی:

این نظر کاملاً صحیح است.‌ اما منظور من این بود که بحث را بیشتر به بخش دوم، یعنی نقد مطالب معطوف به تاریخ و واقعه‌ی تاریخی نزدیک کنیم و بر آن تمرکز بیشتری داشته باشیم. آقای دکتر فرهانی، به عنوان مقدمه‌ی بحث شما هم تلقی خود را از چیستی تاریخ بفرمایید.

فرهانی:

به نام خدا. ‌امیدواریم که با باز شدن این دریچه‌ها، زمینه‌هایی پدید آید که نسل جدید ما در مطالعات تاریخی، رویکردهای متفاوتی را در پیش گیرد و دغدغه‌ها و سؤالاتش نسبت به سؤالات نسل گذشته، متفاوت باشد.
من تصور می‌کنم، نخستین بحث باید تحریر محل نزاع باشد. اگر من از چیستی تاریخ صحبت کنم، صرفاً از این حیث خواهد بود که تعریف ما از تاریخ و معرفت ما به درک تاریخی، نسبت ما را با نقد تاریخی مشخص می‌کند. شاید یکی از زمینه‌ها و عللی که موجب شده است، مورخان ما به مقوله‌ی نقد تاریخی توجه نکنند، نوع تعریف از تاریخ باشد و‌ امتناعی که در این تعریف نهفته است. یعنی وقتی روایت تاریخ از یک خاستگاه مقدس آغاز می‌شود، ناخودآگاه همه‌ی اهتمام مورخ حفظ چیزی خواهد بود که به او رسیده است و انتقال بی‌کم و کاست آن به دیگران و نسل آینده. من تصور می‌کنم خاستگاه تاریخ نگاری اسلامی و ایرانی، موجب پدید آمدن جریانی در تفکر تاریخی ما شده است که در بطن خود نوعی ‌امتناع نسبت به نقد تاریخی دارد. یعنی اگر طبری را به عنوان یک نمونه‌ی تکامل یافته در یک مکتب تاریخی در نظر بگیریم، می‌بینیم که مورخی مانند او شأن عقل را این نمی‌داند که رخدادها و روایت‌ها را نقد کند و درباره‌ی صحت و سقم اخبار سخنی بگوید.

اسماعیلی:

چنین مورخی حداکثر راوی را نقد می‌کند.

فرهانی:

بله همین طور است. این‌امتناع در سنت تاریخ نگاری ما، در سده‌های متمادی، به همین تعریف ما از تاریخ برمی‌گردد. از قرن نهم هجری و با ابن خلدون، این نگاه به تاریخ تغییر کرد و با تغییر این نگاه و تبدیل شدن تاریخی به بخشی از حکمت، نگاه نقادانه به بخشی از جوهره‌ی معرفت تاریخی شکل می‌گیرد و این جا نقطه‌ای است که نگاه به تاریخ و معرفت تاریخی تغییر یافته است. خوشبختانه‌ امروز دیده می‌شود تکه در میان مورخان و متفکران، توجه به مقولات نظری در حوزه‌ی تاریخ افزایش یافته،‌ اما مسیر خاک راهه‌ی دیگری باز شده است و آن این که ما همچنان به مقولات نظری، نگاه و توجه بسیار انتزاعی داریم و نه انضمامی. یعنی بیشتر به مقولات انتزاعی و غیر کاربردی معرفت شناسی تاریخی روی آورده‌ایم. مجموعه آثاری که در دهه‌های اخیر به زبان فارسی تألیف و یا ترجمه شده است، بیشتر به معرفت تاریخی معطوف است - که البته باعث رشد ما شده است - ‌اما همچنان در مطالعات نظری روش شناختی، با کاستی و کمبود مواجهیم. به نظر من نقد یکی از اصلی‌ترین شاخه‌های مطالعات روش شناختی است. وقتی از تاریخ و چیستی تاریخ سخن می‌گوییم، می‌توان رویکردهای متفاوتی به آن داشت. من وقتی از تاریخ صحبت می‌کنم، مرادم دقیقاً علم تاریخ است و آن اعم است از رخدادهای تاریخی و معرفت تاریخی که می‌تواند بخشی از دانش تاریخی باشد. من در بحث از تاریخ، وقایع (events) را به عنوان مواد خام و ابزار و مصالح مورخ در نظر می‌گیرم که در اختیار عالمان همه‌ی علوم قرار دارد.‌ اما نگاه روشمند و تحقیق درستی این وقایع و نیز بازسازی و بازآفرینی این وقایع در بستر فرایندها، می‌شود تاریخ. درک این رخدادها و تبیین آنها کاری است که مورخ به آن می‌پردازد و ممکن نمی‌شود مگر با ابزار مهمی به نام روش.

اسماعیلی:

به نظر شما نقد تاریخی معطوف به کدام بخش است؟

فرهانی:

به نظر من نقد تاریخی می‌تواند بنیادهای نظری خود را در همین مقوله جست وجو کند. یعنی وقتی از معرفت تاریخی و چیستی تاریخ می‌گوییم، باید بستر این نقد را فراهم آوریم. دانش تاریخ، به عنوان یک معرفت تعقلی، جوهره‌ی انتقادی دارد و این جوهره باید در مطالعات تاریخی به کار گرفته شود. در بحث روش تاریخی نیز، نقد و روش‌ها و اصول نقد، رکن بسیار مهمی است. شاید تفاوت کار مورخان با عالمان دیگر رشته‌ها، در همین مسأله نهفته باشد. یعنی عالمان رشته‌های دیگر، مواد خام و مصالح کار خود را به وضوح در اختیار دارند، با استفاده از موادی آماده، فرضیه طراحی می‌کنند، از آن فرضیه با تجربه و آزمایش به نظریه می‌رسند. ‌اما مورخان با همان مواد اولیه هم مشکل دارند و باید آن را نقد کنند. یعنی آنچه مورخ به عنوان مواد و مصالح در اختیار دارد، باید فرایندی به نام نقد را طی کند تا این‌ امکان را بیابد که از آن در بازسازی گذشته استفاده شود.

اسماعیلی:

پس نکته‌ی دیگری به بحث ما اضافه شد. ما تا کنون نقد را به مطالعات تاریخی معطوف می‌کردیم،‌ اما اکنون مواد و منابع و سرچشمه‌ها را هم مشمول نقد می‌کنیم. یعنی نقد در دو مرحله انجام می‌گیرد. یکی نقد استنتاجاتی که یک مورخ از وقایع دارد، و دیگری نقد روایت و اسناد موجود که مقدم بر نقد اول است و صحت و سقم این منابع و روایت‌ها را بررسی می‌کند.
آقای دکتر نوذری گمان می‌کنم صحبت جنابعالی ناتمام ماند.

نوذری:

من به دو مسأله اشاره می‌کنم. یکی این که فرمودید بحث نقد منابع به مباحث ما اضافه شد؛ ولی من اعتقاد دارم که این مبحث وجود داشته است. اساساً دو نوع برداشت از تاریخ وجود دارد، یکی برداشت سنتی از تاریخ که اغلب مورخان هم به آن پرداخته‌اند و آن عبارت است از تاریخ به معنای وقایع و حوادثی که رخ داده - تاریخ به منزله‌ی روایت و شرح حوادث - و آنچه که به انسان و فعل انسان مربوط می‌شود، مانند رفتارها و فعالیت‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، وضعیت و مناسبات مختلف میان اقشار و طبقات و ... یعنی تاریخ را نمی‌توانیم جدا از سوژه‌ی انسانی ببینیم. ما تاریخ فیزیک، تاریخ شیمی و تاریخ علوم دیگر را هم داریم، ولی در هیچ یک سوژه انسان نیست. بنابراین تاریخی که موضوع کار مورخ و نیز موضوع نقد است، تاریخی است که از زندگی روزمره انسان‌ها، روابط ایشان، طبقات و اقوام انسانی و مسائل اجتماعی سخن می‌گوید. به ویژه از زمانی که انسان زیست اجتماعی را آغاز کرد. همه‌ی مورخان از ابتدا تا کنون به طور سنتی به آن پرداخته‌اند و آن را نقد کرده‌اند. از این تاریخ، با عنوان تاریخ به معنای یک، یا تاریخ به معنای اخصِ کلمه، یاد می‌شود - آنچنان که استنفورد می‌گوید . ‌اما موضوع دیگری که به طور اساسی مورد نقد قرار می‌گیرد، حوزه‌ی منابع، اسناد، مدارک، شواهد، فاکت‌ها و‌ امور واقع و نقد و بررسیِ اعتبار آن‌هاست یعنی نقد و بررسی صحت و اعتبار منابعی که مورخان استفاده می‌کنند. در تاریخ خاص، علاوه بر تاریخ نگاری و شیوه‌های آن، کسانی هم هستند - چه مورخان و چه کسانی که از بیرون به تاریخ می‌نگرند - که به گفته‌ی دکتر عبدالحسین زرین کوب، تاریخ را در ترازو می‌نهند و نقد می‌کنند و اعتبار آن را می‌سنجند. نقد زمانی شکل می‌گیرد که روایت‌هایی از یک واقعه بیان می‌شود و چیستی و چرایی و چگونگی یا همان روش و علل و منشأ و خاستگاه‌های تاریخ بررسی و نقد می‌شود. از سوی دیگر، خود این فرایندِ پاسخ به چیستی تاریخ، تاریخ به معنای دو یا تاریخ در معنای فلسفه‌ی تاریخ را شکل می‌دهد. در این تاریخ، مفهوم نقد یک‌ امر ماهوی و سرشتی و ذاتی است. یعنی کسی که وارد حوزه فلسفه‌ی تاریخ می‌شود، و از چیستی و چرایی و چگونگی تاریخ بحث می‌کند، لزوماً به نقد منابع و مآخذ هم کشانده می‌شود.
در اینجا به نکته‌ای که دکتر فرهانی اشاره کردند، برمی‌گردیم. نگاه سنتی ما به تاریخ، از این نشأت می‌گیرد که منابع و خاستگاه‌های مشخص و معینی را برای وقایع تاریخی در نظر گرفته‌ایم. اگر این موضوع را بیشتر باز کنیم و بشکافیم، متوجه می‌شویم که این منابع و خاستگاه‌ها از آنجا سرچشمه می‌گیرد که ما برای تاریخ فراتاریخی و ماهیت اوراتیک - به تعبیر والتر بنیامین - و ماهیت فرمندی قائل هستیم و ورود به این حیطه برای شالوده شکنی، برای نقد و به چالش کشیدن آنچه که تاکنون گفته شده، ممنوع است و این حوزه به صورت یک قلمرو ممنوعه درآمده است. این نگرش که تاریخ خاستگاه الهی و وحیانی دارد، تنها به شرق و جوامع اسلامی محدود نمی‌شود، در غرب هم همین وضعیت حاکم بوده است. یکی از بزرگ‌ترین قرائت‌های تاریخی در غرب، قرائت یهودی - مسیحی (Judao-Christianity) از تاریخ است که ادامه پیدا کرد و به قرائت‌های واقع گرا از تاریخ هم وارد شد. اصل اساسی و مشترک در همه‌ی این‌ها این تلقی بود که تاریخ یک مسیر مشخص دارد، واجد فرجام و غایت است، مسیر پیشرفت را طی می‌کند و همه‌ی آنچه صورت می‌گیرد، پیرو یک سری اصول و قواعد از پیش تعیین شده (determinate) است. این نگرش در جوامع اسلامی - به تعبیر ظریف دکتر فرهانی - موجب ‌امتناع نقد شده است. این رویکرد فراتاریخی و هاله‌ی اوراتیکی که اطراف تاریخ را گرفته است، اجازه‌ی نقد را نداده است و حداکثر نقد، نقد منابع و روایات و راوی بوده است.
اما چرا همین نگرش در غرب، موجب‌ امتناع از نقد نشده، بلکه ‌امکان نقد را در سطح بسیار گسترده فراهم آورده و به شالوده شکنی هم انجامیده است؟ شاید ریشه‌ی این تفاوت و فاصله میان شرق و غرب را بتوان در رویکردهای روش شناسیک و طرح و تبیین مفهوم متد و متدولوژی به معنای دکارتی دانست. یعنی نکته‌ی اساسی در روش برخورد با مطالعات تاریخی است. نگرش و روش ما مانع یا موجب نقد می‌شود. در شرق این نگرش اجازه‌ی نقد نمی‌دهد؛ در حالی که در غرب، واژه‌ی تاریخ (history) به معنای (inquiry) است که از ریشه‌ی queere به معنی کند و کاو کردن آمده است. به عنوان مثال معدن کاران در لایه‌های زیرین زمین به کند و کاو می‌پردازند و به سطح زمین اکتفا نمی‌کنند. کار مورخ هم کند و کاو و رفتن به اعماق است و بیرون کشیدن مسائل است. این ریشه یابی در کتاب واژه نامه‌ی هگل آمده و او تاریخ را به این صورت ریشه شناسی کرده است.
بنابراین در غرب، تغییر ابزار روش شناسانه و تغییر در روش و نگرش صورت گرفت و سبب شد که تلقی دریافت از تاریخ و به ویژه منشأ جبرگرایانه و غیر قابل تغییر بودن قانونمندی یا سنت حاکم بر تاریخ، کنار گذاشته شود. این نگرش جبرگرایانه فقط به آن مسائل محدود نماند، فلاسفه‌ی بسیاری در طول تاریخ، از افلاطون و ارسطو تا علمای کلام و متأهلین مسیحی تا برسیم به دوران جدید ویکو، هگل، هردر، مارکس، اشپنگلر، توین‌بی‌ مانند مارکس و هگل و دیگران هم به وجود قانونمندی جزمی و قطعی و لا یتغیر بر روند حرکت تاریخ عقیده داشتند.‌ اما به رغم وجود این قرائت دترمینیستی در غرب،‌ امکان نقد در حوزه‌ی تاریخ به وجود آمد و در دهه‌های 60 و 70 میلادی، به شالوده شکنی و ساختارشکنی و واگشایی متون تاریخی انجامید. نگرش جزمی به شدت در مقابل این ساختارشکنی جبهه می‌گیرد و کسانی چون فرنان برودل و لوسین فِور و دیگر افراد پساساختارگرا، از جمله میشل فوکو، در محافل انگلوساکسون - یعنی در حوزه‌ی فلسفه‌ی تحلیلی تاریخ - به عنوان آفات مزرعه‌ی فلسفه‌ی تاریخ معرفی شدند. چرا که اینان قدم را از قلمرو ممنوعه بیرون گذارده و فراتر از آن رفته بودند و نقد تاریخی را به مبانی و منابع هم کشانده بودند.

اسماعیلی:

البته این قسمت اخیر سخنان جنابعالی به بخش دوم بحث باز می‌گردد. اگر تعریف نقد تاریخی را از دیدگاه هر دو استاد بزرگوار بپذیریم، بفرمایید در نقد تاریخی چه چیزهایی موضوع نقد قرار می‌گیرد.

نوذری:

به نظر من دو حوزه نقد می‌شود. یکی فهم تاریخی ما. یعنی دریافت ما از تاریخ باید مورد نقد قرار گیرد. در پاسخ به پرسش « تاریخ چیست؟ » همواره یک قرائت غالب و مسلط بود و آن این که تاریخ یعنی گذشته. اگر تاریخ گذشته است، پس مورخانی مانند هرودوت، گزنفون و دیگران که در زمان خود تاریخ را نوشته‌اند، چرا از زمان معاصر خود گفته‌اند؟ تاریخ عالم آرای عباسی چه زمانی نوشته شده است؟ بنابراین معاصریت یا (contemporary) چیست و در کجا قرار می‌گیرد؟ اگر تاریخ به معنای گذشته را به عنوان قرائت مسلم از تاریخ بگیریم، تاریخ معاصر، تاریخ حال و تاریخ آینده دیگر معنا پیدا نمی‌کند. حتی اگر از تاریخ حال و آینده بگذریم، تاریخ معاصر که در همه جا وجود دارد چه معنایی می‌یابد؟ آیا با یک پارادوکس مواجهیم؟ پس این تلقی و قرائت باید مورد نقد قرار گیرد. نقد دوم در حوزه‌ی رویکردها صورت می‌گیرد. مانند بحث در چیستی و چرایی تاریخ و حوزه‌ی فلسفه‌ی تاریخ و مهم‌تر از آن نقد در حوزه‌ی تاریخ نگاری، یعنی نقد منابع. اگر قرار باشد فهم تاریخ و فلسفه‌ی تاریخ را کنار بگذاریم و از آن دو سخن نگوییم و نقد نکنیم، باید تنها خود را به نقد منابع - که یک سنت بسیار قدیمی است - محدود کنیم. باید نقد را در چند حوزه انجام دهیم: تبارشناسی اسناد تاریخی، تکوین اسناد تاریخی، ( سند در اینجا معنای بسیار عام دارد، اعم از مدرک و شواهد تاریخی )، تقریر اسناد تاریخی. مؤلفی که در حوزه‌ی تاریخ می‌نویسد، تا چه‌اندازه صاحب علّه است؟ تا چه‌ اندازه مبنای تحقیق و نگارش او معتبر است؟ مرحله‌ی بعد صلاحیت و شایستگی منتقدان است: کسانی که در مقام نقد در مقام تفسیر و تبیین یا در مقام استفاده از منبع برمی‌آیند، کسانی که از بیرون به یک نوشته‌ی تاریخی می‌نگرند. آیا کسانی که در مقام منتقد قرار می‌گیرند، خود واجد اعتبار و صلاحیت در موضوع مورد بحث هستند یا خیر؟ و بالاخره از همه مهم‌تر، نقد و بررسیِ شرح و تفسیرهایی که درباره‌ی تاریخ و نوعاً در قالب فلسفه‌ی تاریخ ارائه می‌شود.

اسماعیلی:

البته نقد منابع و نوشته‌های تاریخی یک بخش از کار است. بخش دیگر کاری است که مورخین بر روی اسناد و منابع انجام می‌دهند. آقای دکتر فرهانی، در بحث قبلی در مورد ابن خلدون اشاره کردید. البته رویکرد ابن خلدون را باید ابتر نامید چون تالی و با خود او به اتمام رسید. گرچه ابن خلدون می‌توانست حد فاصل دو نگرش، به تاریخ باشد. ‌اما راه او ناتمام ماند، با این وصف،‌ امروزه که توجه به این مسائل پدید آمده، به نظر شما نقد در حوزه‌ی علم تاریخ شامل چه مواردی است؟

فرهانی:

قبل از وارد شدن به این بحث، به عامل دیگری در تاریخ نگاری گذشته اشاره می‌کنم که به نظر من یکی دیگر از عوامل‌ امتناع پیدایش نقد تاریخی در سرزمین ماست و آن مسأله‌ی زبان است. اگر اولین مورد به تاریخ نگاری اسلامی مربوط می‌شد، موردی که الان ذکر خواهم کرد، دقیقاً با تاریخ نگاری ایرانی ارتباط دارد. برای مورخان ما از بدو پیدایش تاریخ نگاری در ایران، مقوله‌ی زبان اهمیت مستقل و درجه‌ی اولی داشته است و به همین دلیل هر موضوع دیگری، در حاشیه‌ی این مقوله قرار گرفته است. همان طور که می‌دانیم تاریخ نگاری ما در حوزه‌ی ادبیات و به دست ادیبان شکل گرفت. حتی می‌خواهم بگویم در اثر مورخ بزرگی مانند بیهقی، اهمیت نفس زبان، بر اهمیت تاریخ و واقعه‌ی تاریخی غلبه می‌یابد و به خوبی این ‌امر در مباحث تاریخی او مشهود است.
معمولاً ما از دوره‌ی مغول سخن می‌گوییم و عقیده داریم که دانش و معرفت تاریخی در دوره‌ی مغول پیشرفت کرد،‌ اما دلیل این‌ امر را نمی‌دانیم. من معتقدم یکی از اتفاقات در تاریخ نگاری دوره‌ی مغول، این بود که تاریخ بر زبان مورخ پیشی گرفت و این از نادر مواردی بود که چنین شد. به عنوان مثال در تاریخ جهانگشای جوینی، زبان در خدمت معرفت تاریخی است. جوینی به مسائل تاریخی و کُنه وقایع توجه دارد و از زبان به عنوان عنصر ثانویه استفاده می‌کند.‌ اما این مسأله ادامه پیدا نکرد و بعد از آن، حتی تا قرون جدید هم مورخان ما زبان را بر تاریخ ترجیح می‌دهند و بیشتر از این که به تفکر تاریخی بپردازند، متن تصحیح می‌کنند و در بین ایشان پرداختن به دانش تاریخ و مقوله بندی موضوعات و روش‌های تاریخی چندان جایگاهی ندارد. اگر هم در این سال‌ها پاره‌ای موارد درباره‌ی دانش تاریخ مطرح شده است از سوی غیر مورخان بوده است. آنچه ‌امروز به آن نیاز داریم و از یک مورخ انتظار می‌رود این است که هنگامی که با دانش‌هایی مانند جامعه شناسی، روان شناسی، علوم سیاسی و ... در موضع جدل قرار می‌گیریم، روش تاریخی داشته باشد.‌ اما متأسفانه در میان مورخان تئوری پردازی نشده است و اگر قرار باشد در دانش تاریخ، به مباحث نظری بپردازیم، باید اجزا و روش‌های این دانش را مشخص کنیم.
اما این که نقد در چه مواردی باید صورت گیرد؟ نقد باید در دو سطح انجام گیرد. یکی در سطح نگرش و دیگری سطح روش. در سطح نگرش، باید این ذهنیت را در مخاطبان ایجاد کنیم که یکی از اجزاء تاریخ نقد و یکی از لوازم مورخ بودن، داشتن ذهن انتقادی است. من وقتی در کلاس‌های فلسفه‌ی تاریخ از یاری تاریخ و علوم دیگر صحبت می‌کنم، به دانشجویان گوشزد می‌کنم که اگر مورخ منطق نداند، ذهن منطقی نداشته باشد و نتواند تحلیل منطقی به دست دهد، قادر به کار در حوزه‌ی تاریخ نخواهد بود. چرا که مبنای کار تاریخی، تحلیل منطقی و نگاه انتقادی و آنالیتیک است. هنگامی که مورخ دریافت نباید متن زده باشد و توجه ویژه به زبان یا نثر و یا حتی شخصیت خاص نشان دهد، آنگاه می‌تواند در نقد تاریخی و نوشتن تاریخ موفق باشد و به این ترتیب نقد تاریخی به عنوان یک ابزار در خدمت روش تاریخی قرار می‌گیرد.

اسماعیلی:

یعنی پایه‌ی کار مورخ نگرش انتقادی است.

فرهانی:

همین طور است. اگر قرار باشد دو عنصر مقوم تاریخ نگاری را نام ببریم، آن دو زمانمندی و جوهره‌ی انتقادی هستند. هر کدام از این دو را از دانش تاریخ بگیرید، چیزی از آن باقی نخواهد ماند.

اسماعیلی:

یعنی مورخ باید دائماً روایات تاریخی را در معرض ارزیابی قرار دهد.

فرهانی:

دقیقاً. روایت، آنچه به روایت مربوط می‌شود و راوی باید نقد شوند. دسته بندی‌ها و ابزارهای مختلفی هم برای نقد روایات تاریخی و نیز راوی وجود دارد. گاه ناچاریم برای نقد تاریخی به علوم دیگر مانند زبان شناسی، روان شناسی و ... رجوع کنیم و نقد از منظر زبان شناسی، روان شناسی، جامعه شناسی و ... داشته باشیم و در حوزه‌های مختلف نقد ظرفیت پژوهش‌های فراوان داریم.

اسماعیلی:

یعنی اگر یک نقش تاریخ نگاری را بازآفرینی گذشته بدانیم، روی دیگر آن ویران کردن این گذشته و نقد آن است. یعنی ویران کردن روایت‌های موجود و هر آنچه در مورد مباحث تاریخی وجود دارد. یعنی مورخ دائماً در حال ساختن و ویران کردن است.

فرهانی:

همین طور است. من اعتقاد دارم اگر مورخ منطق بداند، کار بر او بسیار ساده و راحت می‌شود. مورخان گذشته‌ی ما عموماً منطق نمی‌دانستند و در نوشته‌های خود آن دقت و انسجام و هوشیاری را، که یک ذهن منطقی داراست، به خرج نمی‌دادند. به همین دلیل به راحتی می‌توان این نوشته‌ها را نقد و نکته‌های تناقض و ابهام را پیدا کرد. اگر مورخ با ذهن منطقی به منابع تاریخی بپردازد، در جای جای آن‌ها می‌تواند نویسنده را به چالش بکشد و میدان‌های جدیدی برای گسترش فکر تاریخی بگشاید.

اسماعیلی:

آقای دکتر اشاره کردید که گام نخست رفتار مورخانه، داشتن نگاه انتقادی است. در تاریخ چه چیزی مشمول این نگاه منتقدانه قرار می‌گیرد؟ منظور من ذکر جزئیات است.

فرهانی:

نگاه مورخانه از موضوع تاریخ آغاز می‌شود. مورخ اگر دید انتقادی داشته باشد، از همان نگاه اول می‌تواند تفاوت یک سؤال تاریخی خوب و بد را از یکدیگر تشخیص دهد. این نگاه انتقادی از مسأله یابی و طراحی روش‌های حل مسأله، تا فراهم آوردن ابزارهای تاریخ نگاری و تاریخ نگری، مواد کار مورخ (evidence, events) مانند وقایع و مدارک ادامه می‌یابد و نیز شامل نقد روایات، نقد فضای حاکم بر روایات، نقد ایدئولوژی‌های حاکم بر ذهن مورخ، نقد زبان و بیان مورخ، نقد خاستگاه طبقاتی مورخ و میزان تأثیر آن بر کار مورخ و ... می‌شود. در نقد این حوزه‌ها هم از ابزارهای مختلف می‌توان استفاده کرد. یعنی می‌توان از نقد متن ( چه ساختاری و چه زبان شناختی و یا ازهر منظر ) به نتایج مختلف رسید. یعنی با هر ابزاری به یک نتیجه‌ی متفاوت خواهیم رسید. به عنوان مثال تاریخ نگاری محلی را از منظر زبان شناختی با تاریخ نگاری دودومانی مقایسه کرد. به عنوان مثال یک متن تاریخ نگاری محلی زبان ساده و گاه آمیخته با طنز و نقد دارد که در متون تاریخ نگاری رسمی کمتر دیده می‌شود. تاریخ نگار رسمی ناگزیر است یک سطح رسمیِ تعریف شده از نوشتن را به کار گیرد و اگر قرار است از آن فراتر رود، باید در لفافه و در لایه‌های پنهان سخن بگوید. پس ما با هر ابزاری که به متون بپردازیم، به نتیجه‌ی متفاوتی می‌رسیم که البته همه‌ی این نتایج کمک می‌کنند تاریخ را بهتر بفهمیم.

اسماعیلی:

با تشکر از دکتر فرهانی. آقای دکتر نوذری، شما نقد تاریخی را شامل چه مواردی می‌دانید؟

نوذری:

دکتر فرهانی اشاره کردند که زبان در متون کلاسیک ما ‌امری است که پیشاپیش بر وقایع و موضوع تاریخ سیطره و اقتدار یافته است. مورخان اغلب در قید شیوه‌ها و سبک‌ها و زبان‌های مختلف نگارش هستند. این‌ امر باعث می‌شود که رسالت اصلی زبان در نگارش تاریخی - یعنی انتقال معنا - از دست برود. در حالی که زبان باید به عنوان یک ابزار در خدمت تاریخ و متن تاریخی قرار گیرد. البته این‌ امر نباید به عنوان نقض دیدگاه زبان شناختی که در غرب مطرح شده و ما هم با آن سر و کار داریم، بدانیم. چرخش زبان شناختی دقیقاً ناظر به همین معناست که زبان باید به منزله‌ی جریانی که بتواند به تنویر و تبیین مبانی نهفته در متن کمک کند، به کار رود. به نظر من مخاطب باید بتواند از لابه لای شبکه‌های معنایی زبان، در یک متن تاریخی، معنای مورد نظر را دریابد.
اما چه مواردی مشمول نقد می‌شوند؟ در این جا می‌توان به چند حوزه اشاره کرد: 1- موضوع و محتوای تاریخ؛ 2- روش و چگونگی تدوین و گردآوری منابع تاریخی؛ 3- اعتبار منابع تاریخی؛ 4- اعتبار مورخ یا مؤلف متن ( آیا مؤلف متن - به تعبیر کروچه - خالق معناست یا کاشف آن؟ ).
در جریان پراتیکِ نقد این موارد می‌توان از شیوه‌ها و رویکردهای گوناگون، اعم از نقد ساختارگرا، نقد زبان شناختی، نقد جامعه شناسی و ... بهره جست.

اسماعیلی:

در مقدمه‌ی آثار کلاسیک تاریخی، حتماً نقد و بررسی منابع تاریخی وجود دارد.‌ اما با وجود این سابقه به صورت سنتی ( حتی سنتی شکلی )، چرا نقد تاریخی در کشور ما چندان جدی نشده است؟ و آنچه‌ امروز در مقدمه‌ی نوشته‌های تاریخی به نام نقد منابع صورت می‌گیرد، تنها در حد به جا آوردن یک سنت است و اصولی و معنادار نیست و در متن نوشته شده نیز به کار گرفته نمی‌شود.

نوذری:

به نظر من علت این‌ امر به ماهیت و سرشت تاریخ نگاری ما باز می‌گردد. ما نمی‌توانیم نقد تاریخی را از علل اجتماعی و سیاسی حاکم بر دوره و مفهوم تاریخی جدا بدانیم. بخش اعظم تاریخ نگاری ما، تاریخ نگاری رسمی بوده که از سوی صاحبان و ساختارهای قدرت سفارش می‌شده است. به همین علت نوعی فراتاریخی، حرمت و ممنوعیت به همراه داشت و کسی جرأت نقد آن را نداشت. تاریخ تفننی نیز مانع نقد تاریخ می‌شود. به عنوان مثال در جامعه‌ی ما تاریخ تفننی از انواع مختلف آن کم نیست. این قبیل تاریخ نگاری‌ها به یک معنا، تاریخ نگاری بازاری محسوب می‌شوند و قابل نقد نیستند. این‌ها وارد جزئی‌ترین مسائل تاریخ هم می‌شوند، گویی خود در همه‌ی حوادثی که نقل می‌کنند، حضور داشته‌اند و بسیار مدعی تاریخ نگاری هستند. ایشان حتی از رنگ پرده‌ها و شیارهای اتاق فلان پادشاه سخن می‌گویند.

اسماعیلی:

البته این قبیل مسائل را باید از تخیلات رمان نویسی دانست.

نوذری:

تاریخ نگاری حرفه‌ای هم نقد را برنمی‌تابد. یعنی سه حوزه‌ی تاریخ رسمی، تاریخ تفننی و تاریخ حرفه‌ای نقدپذیر نیستند.‌ اما نوع دیگر تاریخ، تاریخ علمی و آکادمیک است که دکتر فرهانی هم اشاره کردند. این نوع تاریخ نگاری به موضوع، روش و ابزار توجه دارد و به تحلیل این ابزار و روش‌ها می‌پردازد. حال این که تاریخ آکادمیک ما تا چه‌ اندازه با نقد آشناست، بحث دیگری است.

اسماعیلی:

این که در آثار جدید ما نقد منابع، به صورت زینت کتاب درآمده و در محتوا کاربرد ندارد، به نظر من به علت عدم فشار آکادمیک بر این آثار نیست و علت آن عدم وجود سنت نقد تاریخی است.

فرهانی:

حتی در سنت تاریخ نگاری، مواردی که به صورت دقیق و کاربردی به نقد و دسته بندی منابع می‌پردازند، بسیار نادر هستند و در بسیاری موارد این‌ امر تزیینی است. گاهی بیشتر از این بابت به آثار دیگر اشاره می‌شود، که مورخ مایل نیست به آثار مورد استفاده‌ی خود اشاره کند. یعنی چنین وانمود می‌کند که منابع خود را ذکر می‌کند، ‌اما منابع اصلی خود را پنهان کرده است.
من عقیده دارم نگرش انتقادی وجود ندارد. در آثار مورخان سنتی ذکر منابع، فاقد انسجام و انتظام منطقی است. یعنی از همه‌ی تواریخ عمومی مانند تاریخ گزیده و تاریخ عالم آرای عباسی و دیگر تواریخ بدون هیچ نظم و ترتیبی نام می‌برند. بسیار نادرند کسانی که مانند بیهقی از منابع و اسناد خود به روشنی نام ببرند. وی به صراحت اعلام می‌کند که چیزی نمی‌نویسد مگر این که خود دیده و یا از فردی ثقه شنیده باشد.
یکی از مشکلات ما در نسخه شناسی و متن شناسی این است که در بسیاری موارد نمی‌توانیم هویت متون را شناسایی کنیم. نمی‌دانیم متن از کجا گرفته شده است. به عنوان مثال « تاریخ سیستان » زیگوراتی است از تواریخ متعدد و ما نمی‌دانیم نویسنده کجا خود نوشته است و کجا از دیگران بهره گرفته است. به نظر من تواریخ محلی ما از این نظر که کسی علاقه به انتشار و استنساخ آن‌ها نداشته است، از این نظر مستثنی هستند. یعنی هر کس تاریخی نوشته است به این انبار دستبرد زده و از آن توشه‌ای برگرفته، بدون آن که به منبع اشاره داشته باشد. این سنت به ما منتقل شده و ما حامل سنتی هستیم که نه نگرش و نه روش به ما انتقال نداده است. به همین علت دست به گریبان با سنتی متن زده در تاریخ نگاری هستیم. ‌امروزه در متون تاریخ نگاری و به ویژه در پایان نامه‌ها، با منابعی روبه رو می‌شویم که شاید اصلاً به آن‌ها رجوع نشده و یا تنها مقدمه‌ی آن‌ها مطالعه شده است. اگر یک کتاب کاملاً مطالعه و بررسی شود و یک دریافت صحیح از آن به خواننده ارائه شود، می‌توان نادرستی‌ها رایج یک متن را دریافت. متأسفانه ما در همین حد هم به معرفی یک متن نزدیک نمی‌شویم و با استفاده از منابع دیگر به معرفی متون می‌پردازیم و به همین علت دچار اشتباه و خطای فراوان می‌شویم.
باید از جایی تولید روش‌های نظری در تاریخ را شروع کنیم. متأسفانه در روش شناسی تاریخی به زبان فارسی دچار فقر بسیار هستیم و کتابی در مورد این روش‌ها و ابزارها وجود ندارد. بخشی از اختلاف نظرهای میان مورخان در روش شناسی، به دلیل همین عدم وجود دانش مدون در این زمینه است.

اسماعیلی:

آقای دکتر نوذری، سیر نقد تاریخی در مغرب زمین چگونه بوده است؟

نوذری:

در غرب، در کنار قرائت رسمی و غالب از تاریخ، همیشه قرائت‌های دیگری هم وجود داشته، ‌اما در حاشیه قرار می‌گرفتند. در دوران باستان این نگرش غالب آمیخته‌ای از وقایع نگاری و اسطوره بود.‌ اما در دوران مسیحیت، نگرش اسطوره‌ای جای خود را به نگرش الهی و الهیاتی مسیحی می‌دهد که با نگرش قبلی چندان تفاوتی ندارد. در این نگرش هم وقایع بدون دخالت انسانی رخ می‌دهند و ناشی از مشیت و تقدیر هستند. ‌اما از دوران رنسانس به بعد، به علت تغییر و تحولاتی که در همه‌ی عرصه‌های زندگی اجتماعی و علمی رخ می‌دهد، هسته و جوهره‌ی مفهوم تاریخ و تاریخ نگاری هم تغییر می‌کند. یکی از پدیده‌های پس از رنسانس اومانیسم ( انسان گرایی ) است که سرشت و رفتار انسان و تغییر و تحولات مربوط به انسان محور آن قرار می‌گیرد. این بحث هم به یکباره ابداع نشد، بلکه با بازنگری در اومانیسم کلاسیک عصر باستان پدید آمد. از آنجا که با نگرش مسیحیِ دوران قرون وسطی در تعارض بود، برای هویت سازی نیاز به گذشته داشتند،‌ اما نمی‌توانستند آن را از گذشته‌ی بلافصل خود، که قرون وسطی بود، برگیرند؛ بنابراین به عصر باستان بازگشتند. در نتیجه در حوزه‌ی تاریخ نیز اومانیسم جایگاه خود را پیدا کرد و در دوران روشنگری، گسترش یافت.
به این ترتیب نگره‌های پیشین در حوزه‌ی تاریخ نیز کنار زده می‌شود.در دوره‌ی روشنگری - که مقدمات آن از قرن 17 میلادی و توسط دکارت فراهم آمده بود - دو بحث به موازات هم مطرح شد. یکی استناد و اتکا به منابع عقلی - که اصحاب عقل گرایی به آن توجه داشتند - و دیگری اتکا به دریافت‌ها و استنادات حسی و تجربی که‌ امپریسیست‌ها با تجربه گرایان به آن توجه داشتند. این فرایند نه تنها در فلسفه که در سیاست و تاریخ و دیگر حوزه‌ها هم رخ نمود.

اسماعیلی:

به نظر می‌رسد مفهوم تاریخ از قرن نوزدهم تا قرن جدید با بحث نقد همراه می‌شود.

نوذری:

همین طور است. در گذار از دوران روشنگری به قرون 18 و 19 میلادی، شاهد یک تحول کیفی هستیم. از یک سو مکاتب و جریان‌های تاریخ نگاری‌ای به وجود می‌آید که نگاه به تاریخ را تغییر می‌دهد ( این جریان‌ها با مکتب رانکه آغاز می‌شود ). پس از آن پوزیتیویسم ظهور می‌کند. مدعی این داعیه که اگر قرار است جامعه شناسی و تاریخ و دیگر علوم انسانی از رکود و جمودی که دچار آن هستند، خارج و به عنوان علم شناخته شوند، باید به نقد توجه کنند. نقد هم برای خود روش‌ها و ابزاری دارد و باید از اصول و قواعدی پیروی کرد که ثابت شده و مورد اجماع همگان است. هر حوزه‌ای که از این روش‌ها بهره ببرد، می‌توان به آن علم اطلاق کرد. این روش‌ها نیز عمدتاً روش‌های علوم تجربی و طبیعی است. از این زمان است که نقد، به طور جدی، وارد حوزه‌ی تاریخ در مقام یک رشته‌ی دانشگاهی می‌شود و این نقد در دو حوزه است: یکی این که تا چه حد می‌توان به داده‌ها (facts) و وقایع (events) اتکا کرد و دوم این که تا چه میزان باید به دریافت‌ها و تحلیل‌ها، شهودات و ... اعتماد و اتکا داشت؟ قطعاً وجه دوم قضیه اشکالاتی در بین داشت که از دید پوزیتویست‌ها دور نماند. مورخ می‌تواند به دریافت‌های خود اطمینان داشته باشد،‌ اما نمی‌تواند نظریات، دریافت‌ها و یا اغراض خود را در مطالعات دخالت دهد. از اینجا نقد آغاز شد. مورخ موظف است میان داده‌ها و تعصبات قومی، سیاسی، عقیدتی و نژادی خود و در یک کلام، میان واقعیات (‌ امر واقع ) و ارزش‌ها و هنجارهای خود تمایز قائل شود و آن‌ها را با هم درنیامیزد. دوم، مورخ نمی‌تواند قضاوت و نتیجه‌گیری ارزشی داشته باشد و ارزش گذاری‌های خود را در نتیجه گیری دخیل کند. در حوزه‌ی انگلوساکسون با غلبه‌ی این دیدگاه‌های پوزیتویستی روبه رو بودیم.‌ اما در اروپای قاره‌ای ( فرانسه و آلمان و ایتالیا ) با رشد تاریخ نگاری سوسیالیستی، شاهد چالش‌هایی اساسی در مقابل این رویکرد قطعی انگارانه‌ی پوزیتویستی هستیم. نمونه‌ی آن موضع گیری شدید مکتب فرانکفورت در مقابل پوزیتویسم است. و نیز رویکردهایی که ساختارگرایان، پساساختارگرایان و آنالیست‌ها - علیرغم پایبندی به تاریخ علمی و تجربی - اتخاذ می‌کنند و اجازه نمی‌دهند ملاحظات شخصی و ایدئولوژیک در مطالعات تاریخی رخنه و خلل وارد آورد.
بعد از این مرحله و با ظهور جریان‌های فکری جدید، به ویژه هرمنوتیک، شاهد تحول اساسی در حوزه‌ی نقد هستیم که خود بحث جداگانه‌ای دارد.

اسماعیلی:

آقای دکتر فرهانی لطفاً تاریخچه‌ای از رویکرد مورخانه به نقد در سرزمین‌های شرقی بفرمایید.

فرهانی:

طبیعتاً باید از تاریخ نگاری اسلامی آغاز کنیم. چون تاریخ نگاری ایرانی از این سرچشمه نشأت می‌گیرد و بسیاری از سنت‌های تاریخ نگاری ایرانی در تاریخ نگاری اسلامی شکل می‌گیرد. اولین مورخان بزرگ ما، در جهان اسلام، اولین محدثان بزرگ بودند و از اولین مکاتب و شیوه‌های تاریخ نگاری که در جهان اسلام مطرح شد، شیوه‌ی حدیث خبری بود یا شیوه‌ی روایی. شیوه‌ای که مورخ در آن تنها روایات را نقل می‌گیرد و روایات متباین و متناقض را هم بدون این که خود را ملزم بداند در مورد آن‌ها داوری کند، کنار یکدیگر قرار می‌داد. البته در عین حال سعی می‌کرد با ذکر راویان این روایات، مسئولیت را از دوش خود بردارد. هرجا هم که موضوع به نظرش عجیب می‌آمد و می‌خواست روایت را نقد کند، می‌گفت: العهده علی الراوی و یا : والله اعلم.

نوذری:

این مسأله آن قدر قوی بود که در نوع نگارش هم تأثیر می‌گذاشت. عباراتی مانند: گفته‌اند که ... روایت کرده‌اند که ... نقل کرده‌اند که ... نشان از همین‌ امر دارد.

فرهانی:

در بدو‌ امر چون احادیث نبوی و سیره‌ی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌شد، روایت و احادیث تقدس داشت و سعی می‌کردند روایت همان گونه که تولید شده، در نقل قول‌های متفاوت ذکر شود، به همین سبب سلسله‌ی اسامی را ذکر می‌کردند. بعدها در صحت گفتار همین راویان شک پدید آمد. یعنی اگر یک راوی ثقه نیست و احادیث نادرست از او نقل شده، چه باید کرد؟ برای این ‌امر علم درایه و روش‌ها جرح و تعدیل و شناخت رجال حدیث پدید آمد که گونه‌هایی از نقد را در خود داشت. بعدها که روایات تاریخی از جنبه‌ی تقدس خود فاصله گرفت و دیگر تنها اخبار نبوی نقل نمی‌شد، بلکه به اعمال فلان پادشاه هم می‌پرداختند، سلسله‌ی سندها و راویان هم حذف شد و تقید در ذکر مراجع و سلسله اساتید خبر از میان رفت و مورخان در شرایطی قرار گرفتند که می‌توانستند هر چه را که مایلند با توجه به علائق و وابستگی‌ها و تعصبات خود بنویسند. بسیار ‌اندک بودند کسانی که فراتر از این نگاه می‌کردند و خود را ملزم می‌دانستند سرچشمه‌های اخبارشان را نقل کنند و فراتر از نقل، گاه آن‌ها را نقد کنند. تاریخ اساساً در طی سده‌های مختلف، به عنوان یک حرفه و یک فعالیت حرفه‌ای به شمار نمی‌رفت. ما کسانی مانند ابن فندق داریم که مقدمه‌ای طولانی در ذکر فواید علم تاریخ دارد ولی در همین مقدمه می‌بینیم با وجود تأکیدی که بر نقد دارد، نهایت فایده‌مندی تاریخ را این می‌داند که خواننده از خواندن آن شاد می‌شود: « دانستن تاریخ خشاشت و بشاشت افزاید ». در حقیقت در غلتیدن تاریخ به وادی تفنن کاملاً محسوس است.

اسماعیلی:

این نگاه ذیل عقیده‌ی ارسطویی به فضل بودن تاریخ قرار می‌گیرد و عجیب نیست که باید یا عبرت‌اندوزی کند یا غم بیاورد و یا شادی.

فرهانی:

البته مورخانی هم داریم که به نقد توجه دارند، از جمله مسعودی. هنگامی که مورخان ما دید فلسفی پیدا می‌کنند، نگاه انتقادی هم شکل می‌گیرد از جمله می‌توان به ابن مسکویه اشاره کرد در کتاب تجارب الامم و تعاقب الهمم که درک جدیدی از تاریخ مطرح می‌کند و این درک فلسفی است. در میان مورخان ایرانی، استثنایی کاملاً متمایز است که البته در مورد او بسیار هم صحبت شده است. این روند با این استثنائات پراکنده، در جهان اسلام تا قرن نهم پیش می‌رود و تا زمان نگارش کتاب « العبر و دیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر » از ابن خلدون. اگر آن سنت تاریخی نقل گرایی ما آن قدر تناور نبود، که اثر ابن خلدون می‌توانست به یک سنت تاریخی دیگر و یک جریان تبدیل شود، شاید سرنوشت تاریخ نگاری جهان اسلام تغییر می‌کرد. به جرأت می‌توان گفت که ابن خلدون - جدا از این که پدر جامعه شناسی و پدر فلسفه‌ی تاریخ شناخته می‌شود - در بسیاری از عرصه‌ها مبدع و آغازگر بوده است. من مقاله‌ای درباره‌ی دیدگاه‌های ابن خلدون نوشته‌ام و در آن ذکر کرده‌ام که ما ابن خلدون را بیشتر به عنوان یک فیلسوف نظری تاریخ می‌شناسیم، ولی او در مقدمه‌ی « العبر » مباحث روش شناختی تاریخی مطرح می‌کند. ما مایه‌های اولیه‌ی جغرافیای تاریخی، انسان شناسی تاریخی، جامعه شناسی، مردم شناسی و مهم‌تر از همه، نقد تاریخی را در اثر ابن خلدون می‌بینیم. آنچه باعث می‌شود ابن خلدون معرفتی به نام « عمران » را پی ریزی کند، نقد تاریخی است. وی معرفتی را ایجاد کرد که با استفاده از آن بتواند خبر تاریخی را نقد کند. وی می‌گوید تاریخ و خبر یک پوسته دارد و یک باطن که باطن آن سرچشمه‌های اخبار است. زمینه‌های بروز وقایع و نتایج وقایع است، تنها می‌توان این‌ها را از عرضه به علم عمران دریافت. ابن خلدون معرفت عمران به تعبیر خودش، به همین منظور وضع کرد، گرچه این علم راه دیگری رفت و کاربرد دیگری یافت. وی حتی مورخان دیگر مانند مسعودی را هم نقد می‌کند. وی مورخان را دسته بندی می‌کند: دسته‌ای مقلد هستند؛ دسته‌ای بلید ( کودن ) هستند و نه فقط از اخبار درست که از اغلاط و اشتباهات و خرافات هم کپی برمی‌دارند. و می‌گوید که مورخ باید از ظاهر اخبار به کُنه آن‌ها پی ببرد و سعی کند اسباب و علل حوادث را درک کند و با توجه به علل تغییر جوامع و شناخت طبایع جوامع و دیگر موارد، استنتاج ارائه کند. ابن خلدون سکوی پرشی بود که می‌توانست مسیر تاریخ نگاری ما را عوض کند، ‌اما این اتفاق نیفتاد.‌ اما نمی‌توان تأثیر ابن خلدون را در تغییر مسیر تاریخ نگاری غرب انکار کرد. آنچه ویکو و هردر و کالینگوود نقل می‌کنند و اشاره می‌کنند که تاریخ پوسته‌ای و باطنی دارد، متأثر از ابن خلدون است.
تمام کسانی که به عنوان مورخ منتقد از ایشان نام بردیم، کسانی هستند که فلسفه و منطقی می‌دانند و به طور مستقیم یا غیرمستقیم تاریخ را با فلسفه می‌سنجند.
امیدواریم با برطرف شدن موانعی که دکتر نوذری اشاره کردند، ما حتی به صورت جانبی‌ اندک هم که شده، بتوانیم سنت نقد پیدا کنیم. پدید آمدن سنت نقد در میان مورخان، راه جلوگیری از پدید آمدن بسیاری جریان‌های نادرست و گمراه کننده در حوزه‌ی مطالعات تاریخی است. تا زمانی که نقد در جامعه‌ی ما به طور رسمی پذیرفته نشده است، همواره سکه‌های قلب، به جای زر ناب می‌توانند بنشینند و داعیه‌ی میدان داری کنند.

اسماعیلی:

با تشکر از دکتر فرهانی. آقای دکتر نوذری یک نقد تاریخی واجد چه ویژگی‌هایی است؟

نوذری:

من چارچوبی را عرض می‌کنم که می‌تواند وجود داشته باشد، ولی فعلاً این گونه نیست. مورخی که اسناد و نوشته‌های تاریخی را نقد می‌کند، هر رویکردی که داشته باشد، باید ویژگی‌هایی را در نظر بگیرد. اول این که در مورد موضوع مورد نقد خود اطلاعات کافی داشته و به اصطلاح حداقل دستی بر آتش داشته باشد. ریشه‌ها و خاستگاه‌ها و پیشینه‌های موضوع را بشناسد. این مسأله فقط در نقد تاریخی معتبر نیست، در همه‌ی موارد از جمله سینما و ادبیات هم چنین است. نکته‌ی دیگر این که‌ امروزه نقد را به عنوان یک جریان متنوع و تجربی و یک حیطه‌ی مستقل و خودپایا به حساب نمی‌آورند. با توجه به تحولاتی که از دهه‌ی 50 و 60 میلادی به وجود آمد و ما با ضرورت همگرایی میان رشته‌ها، به دلیل ظهور جریانی به نام مطالعات بین رشته‌ای، مواجه شدیم؛ نقد هم یک جریان مستقل محسوب نمی‌شود که تنها حرف خود را بزند. نقد هم دقیقاً از منابع و آبشخورهای متفاوت و رویکردهای مختلف تغذیه می‌کند. این خاصیت بین رشته‌ای ناقد را وامی‌دارد که در پرداختن به یک موضوع، به موضوعات دیگری هم که در آن موضوع دخیلند، آشنا باشد و تأثیر علوم دیگر را در موضوع مورد نقد نادیده نینگارد. پیتر برک ( در کتابی که من ترجمه کرده‌ام و انتشارات طرح نو زیر چاپ دارد ) اشاره می‌کند که نمی‌توانیم تاریخ را منظومه‌ای خالص از گزاره‌ها و اصطلاحات و تعابیر تاریخی دانست. در یک صفحه متن تاریخی ممکن است به صدها واژه و اصطلاح برخورد که از رشته‌های همجوار و حتی دور گرفته شده است. منتقدی هم که به این موضوع می‌پردازد، باید آشنایی نسبی به این مطالب داشته باشد.
نکته‌ی دیگر این که من قائل به تمایز میان داده (fact) و ارزش یا هنجار به معنای اکید و از منظر پوزیتیویستی محض نیستم،‌ اما عقیده دارم که منتقد نباید در جریان نقد، مؤلف یا خالق اثر را به نقد بکشد و به ورطه‌ی خالی کردن عقده‌ها و اغراض خود بیفتد. بنابراین با اخلاق نقد سر و کار داریم و منتقد باید به اصول خاصی پایبند باشد و در کنار ذکر نقاط ضعف، باید نقاط قوت را هم بیان کند. یعنی نقد باید در دامن نسبیت‌ها انجام شود و مطلق گرا نباشد.
نکته‌ی بعدی این که هدف نقدی که در قالب محتوایی صورت می‌گیرد، باید کشف و آشکارسازی معانی و پیام‌های نهفته در یک اثر باشد، که یا مؤلف آن‌ها را در اثر گنجانده و یا مدنظر وی نبوده،‌ اما ناخواسته آن معنا در متن قرار گرفته؛‌ اما در لابه لای متن و شبکه‌های معنایی مختلف گیر کرده است. منتقد باید این معانی را نیز کشف و آشکار سازد. وظیفه‌ی منتقد این است که خواننده را به لابیرنت (هزارتوی ) متن ببرد و از این هزارتو و لایه‌های پیچیده‌ی متن، معانی را خلق و یا کشف کند و نیز نشان دهد آیا مؤلف خالق معنا بود یا کاشف معنا؟ اگر خالق معنا بوده، نوآوری کرده و رویکرد جدیدی ارائه کرده است. و یا این که نشان دهد مورخ خلق معنا نکرده و تنها کاشف معنا بوده است.
علاوه بر این، نقد باید جامع و مانع باشد. جامع باشد، یعنی موضوعاتی را که حول موضوع مورد نقد هستند، در برگیرد؛ و مانع باشد یعنی به هر مسأله فراتر از متن و یا نامربوط با آن وارد نشود و دچار اطاله‌ی کلام نگردد.

اسماعیلی:

آقای دکتر فرهانی، شما ویژگی‌های نقد را چگونه برمی‌شمارید؟

فرهانی:

ارکان و جنبه‌های اساسی مقوله‌ی نقد تاریخی را دکتر نوذری گفتند. من به چند نکته دیگر هم اشاره می‌کنم. اول این که مورخ باید در دانش تاریخ توانمند باشد و بر آن احاطه داشته باشد. باید به نوعی جامع الاطراف باشد، با ادبیات در حد قابل قبولی آشنا باشد. بسیاری از مورخان ما مقاصد خود را در هزارتوی ا لفاظ و تعابیر و لفافه‌های زبانی و کلامی پنهان می‌کنند، منتقد باید بتواند این مقاصد و معانی را کشف کند. کسی که با زبان و ادبیات آشنایی نداشته باشد، نمی‌تواند این متون را دریابد. با هر رویکردی که به تاریخ می‌نگریم باید این احاطه در علم مرتبط با آن وجود داشته باشد و اگر غیر از این باشد، نه خوانندگان سود خواهند برد و نه مورخان و مؤلفان.
نکته‌ی بعدی فرهنگ نقد است. یعنی نقادی و نقدپذیری. شاید یکی از دلایل اجتناب ما از نقد این است که مخاطبان نقدپذیری نداریم. نقد موتور پیشرفت مطالعات تاریخی است و تا زمانی که جامعه نقد را برنتابد، ‌اندیشمندان به نقد متوجه نخواهند شد و مطالعات تاریخی پالایش نخواهد شد. متأسفانه ‌امروز با این‌ امر مواجهیم که نقدهای مطرح شده چندان منصفانه و علمی نیست و اخلاق نقد در آن رعایت نمی‌شود. گاه محاسن و فضائل نویسنده را زیر سؤال می‌برد و اشتباهات را بزرگ نمایی می‌کند. از طرف دیگر اگر اثر مورخی نقد شود، واکنش نشان می‌دهد و آن را نمی‌پذیرد،‌ اما اگر این مورخ این نقد را ابزاری برای اصلاح و پیشرفت در نظر بگیرد، مطالعات تاریخی رشد خواهد کرد. تا زمانی که سعه‌ی صدر و فرهنگ نقدپذیری نداشته باشیم و ملاحظات انسانی را در علم دخیل نکنیم، پیشرفت نخواهیم کرد.
ما باید نقد را بپذیریم و حتی در نقد جدل و تعامل کنیم و نتیجه‌ی این تعامل به عنوان یک فکر جدید منتشر شود. به این ترتیب ما در تاریخ و مطالعات تاریخی رشد و پیشرفت خواهیم داشت.

اسماعیلی:

آنچه در این نشست مطرح شد، در حکم مدخل مباحث مرتبط با نقد تاریخی بود. بدیهی است که این مباحث باید توسط اهل تاریخ، در دیگر جای‌ها و مراکز علمی پی گرفته شود. در این جلسه، سرخط مباحث مرتبط با مفهوم نقد تاریخی، سیر موضوع در شرق و غرب، روش‌های مألوف و رایج و کاستی‌های آن، مورد بحث قرار گرفت.‌ امید آن که این شروع را با فربه شدن دانش تاریخی، خاتمتی مبارک باشد. با تشکر از اساتید محترم و وقتی که در اختیار ما قرار دادند.
منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 140، صص10-19.